به نام من به کام تو شنبه 1/12/89
امروز ظهر مجتبی زنگ زد وگفت چیزی نخورید و حاضر باشید میام دنبالتون میریم بیرون کار داریم منم که کارامو کرده بودم وشما رو هم تازه از حمام آورده بودم زود آماده شدم ورفتیم پائین مجتبی هم رسیده بود کمی حرکت کرد وگفت که میخواد یه چیز خوب برام بخره چند تا از چیزایی رو که میدونست دوست دارم گفت وانتخابو گذاشت به عهده خودم یکی از انتخابا هم دوربین بود دختر نازم من چندتا دوربین عالی دیجیتالی دارم ولی دلم می خواست عکسای پرترتم خودم بندازم برای همین از چیزایی که می خواستم گذشتم تا لحظه های ناب دخترمو با دست خودم ثبت کنم خلاصه بعد از کلی پرس و جو نتیجه گرفتیم که باید از یه متخصص کمک بگیریم رفتیم آتلیه استاد جهانگیری یکی از استادایه بنامه عکاس...
نویسنده :
نرگس
2:12