بهترین لحظات زندگی ما

جمعه ۸/۱۱/89 ساعت 20:25

1389/12/4 15:01
نویسنده : نرگس
192 بازدید
اشتراک گذاری

 من دارم برات مینویسم تو وبابا هم پائین آپارتمان رفتین ملاقات عمه و پسر عمه هات اومدن تا تو  رو ببینن وچون قبلا اطلاع نداده بودن بالا نیومدن خانواده محترمی هستن هر چند من دوست داشتم که توی یه موقعییت بهتر میومدن و من هم میتونستم به خوبی پذیرای وجودشون باشم ولی گفتم که خدمتکار نداریم ومامانی وبابایی هم اینجان بابایی مدتیه که به دلیل وخیم شدن حال عمومیش نمی تونه بره سر کار و اومده که پیش تو باشه مامان هم بعد از ظهر بعد از ساعات اداریش میاد اینجا تا به من کمک کنه آوا جونم امیدوارم بخاطر تو هم که شده خدا بهم کمک کنه تا بتونم یه آدم خوبو استخدام کنم آخه نمی تونم گل دخترمو دست هر کسی بسپارم در هر صورت امید وارم از اینکه توی این سرما   با لباس کم بردنت بیرون سرما نخوری واز اینکه باهاشون بیرونی بهت خوش بگذره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)