بهترین لحظات زندگی ما

بعد از سه ماه غيبت

1390/4/8 14:04
نویسنده : نرگس
642 بازدید
اشتراک گذاری

          زیبا

تعطيلات سال نو رو با كلى خاطره و اتفاقات قشنگ پشت سر گذاشتيم وبه روزمرگى زندگى برگشتيم ... روزهاى تكاپو و تلاشهاى معمول شروع شد... بايد به كلاسام ادامه ميدادم ولى نميتونستم !! به طورى كه انگار عصاره وجودم رو از دست داده باشم وهيچ دليلى هم براش پيدا نميكردم!! باهركى هم كه صحبت ميكردم مينداخت گردن تغير فصل و بهارو... كم كم وخيلى هم نامحسوس حالم بدتر ميشد،بادكتركه صحبت كرديم گفت كه ويروس جديد وچون قبل از هر فصل واكسنشو نميزنم وحساسيت بالايى هم دارم زودتر ازهمه مبتلا ميشم !! مدام بدتر ميشدم تا اينكه سينوس و ريه هامم درگير شدن وكاملأ بسترى شدم، نمايشگاه شروع شده بود ومجتبى هم بايد ميرفت واز طرفى نگران حال من بود وپا پس ميكشيد به هر شكلى كه بود مجتبى رو فرستادم و براى اينكه خيالشو راحت كنم عمه اينا رو آوردم پيش خودم … خدا به خير بگذرونه، حال بد و بى حوصلگى ومهمون دارى چه شود!! سخت ولى طى شد، مجتبى هم بعد از ده روز وزودتر از موعد بخاطر من برگشت... بعد از اومدن واستراحت و...رفتيم دنبال دكتر آزمايش و اينكه بلأخره مرا چه ميشود كه چنين بيمارم ورنجور؟؟ كى ميتونست فكرشو بكنه ويااينكه باور كنه... كه من باردارم.

        

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
29 خرداد 90 0:35
سلام عزیزم. مبارک باشه. ایشالا به سلامتی. تا به دنیا بیاد اوا جونت هم دو سال و نیمش میشه تفاوت سنیشون خوبه.