بهترین لحظات زندگی ما

چهارشنبه 11/12/89

1389/12/15 4:34
نویسنده : نرگس
519 بازدید
اشتراک گذاری

                  

امروز من خیلی کار داشتم هر چی سعی کردم که کاری به خونه تکونی نداشته باشم آخرش هم نشد

نمیتونم بشینم ببینم چطوری همه جای خونه رو در هم وورهم میکنن

برای همین تصمیم گرفتم هر طور شده امروز خودم کارهای داخلی وشخصیمونو سر وسامان بدم تا فردا که میان برای خونه تکونی همه چیزامو نریزن بهم

و از اونجایی که ملوسکم خیلی دوست داره وقتی مامانیش داره یه کاری انجام میده بیاد و همراهیش کنه و تا میتونه تویه پخش وپلا کردن چیزا انرژی مصرف کنه Happy Dance

دختر گلم وگذاشتم توی تختشو همه عروسکاشو گذاشتم کنارش  تا سرش گرم بشه و منم بکارام برسم، ولی خدا گوشامو بیامرزه که تا میتونست چند دقیقه یکبار وای میستاد توی تختشو از هنجره طلاعیش موج میفرستادhysteric.gif مستقیم وسط کله من تا از توی تخت بیارمش بیرون و خانم خانوما بیاد و...خلاصه با یه دنیا مشکلات شروع کردم 

از قبل تماس گرفته بودمو اومدن فرشارو هم بردن

 پرده هارو هم دادم مجتبی در آورد که صبح زنگ بزنم اتوشویی که با ملحفه ها و.. ببره وبعد از تموم شدن کارا بیاره

وبه لطف خدا و مرحمت شما دختر دردونه خیالم از بابت یسری از کارا راحت شد   

آخر شب هم برای اینکه دیگه بیماری از تنت شسته بشه و شب راحتتر بخوابی بردیمت حمام  و کلی هم ازت عکسای ناناز گرفتیم. 

             

               

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)