بهترین لحظات زندگی ما

پنجشنبه 12/12/89

1389/12/26 21:06
نویسنده : نرگس
442 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح چند نفر اومدن برای نظافت    و.. با صدای زنگشون بیدار شدیم  و امروزمونم با خونه تکونی شروع شد ،وای که چقدر خسته ام ودر عین حال خوشحال ،برای تر وتازه شدن هوای خونه

زنگ زدم مامان وبابامم اومدن تا آوا گلم کسل نشه ،خدا رو شکر حال عزیز دلم بهتره و بعد از چند ساعت تفکر وتامل اونم بطور کاملا دقیق و مصمم روی اتفاقا وآدمهای جدید یخش باز شد وشروع کرد به تفریح کردن وگفتگو به زبون خودش و رفت و آمد و نظارت بر کار همه،قربون دخمل کوچولوی نازم برم که کلی خانومه عسلکم امروز نه اذیت کردو نه ریخت وپاش تازه یگالمه ام کمک کرده

     

گل من یه دنیا کدبانوشدهالانم که دارم براش مینویسم دیگه صبح شده و فرشته آسمونیم باباشو بغل کرده و روی بال ابرا توی آسمون بهشت پرواز میکنه

 

             کاش میشد همدلی را قاب کرد            ساکنان شهر غم را خواب کرد

   کاش می شد نور چشمان تو را            جانشین ثابت مهتاب کرد.......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)